شراب تلخ
شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست
که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسواییست
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست
اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشاییست
شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهاییست
کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پر زدن مرغهای دریاییست
فاضل نظری